ღ .:. ســروده هـای مـــن .:. ღ

** رو یـاهــایـــت را بــه خــاطــر بــســپــار و بــه آنــهـا زنــدگــی بــبــخـش **

ღ .:. ســروده هـای مـــن .:. ღ

** رو یـاهــایـــت را بــه خــاطــر بــســپــار و بــه آنــهـا زنــدگــی بــبــخـش **

انتظار

سرشار از احساس پاکم

 

بهتر از این نمی شود... 

 

عشق و صفا موج می زند !

 

همچون دریای خروشان

 

چگونه قدر این لحظات را بدانم؟؟؟ 

 

چگونه ریه ام را از هوای عاشقی پر کنم ؟؟!

 

تلالو نور در آینه های کوچک

 

نگاه منتظرانه... 

 

نگاه غمگین

 

اشک شوق

 

اطرافیانم همه عاشق اند 

 

به سویی می دوند

 

اما من اینجا فقط نظاره گرم

 

کسی در گوشه ای تنها زانوی غم به بغل گرفته  

 

کسی آرام می گرید

 

کسی اعمال روز پیشین را بررسی می کند 

 

وکسی نگاه منتظرانه و عاشقش در دور دست ها سیر می کند 

 

کسی در اوج تفکربه نقطه ای خیره است و فردایش را مرور می کند

 

وبرنامه ریزی نسبتا دقیق برای گذشته تباهش دارد   

 

پیرزن دل شکسته ای تسبیح سبز رنگش را بوسیله ی انگشتان نحیفش

 

جابه جا می کند  اذکاری طویل می گوید

 

 

.: از فاصله ها گریزانم :.


از فاصله ها گریزانم 

 فرسنگ ها را می پیمایم 

 به تو میرسم 

 به تو که شب ها و روز ها به من اندیشیدی 

 و مرا در آغوش پر مهرت نوازش دادی

 بوسه ای بر گونه ام زدی 

 و مرا با گرمای و جودت گرم کردی 

 و با چشمان پر لطفت آسمان را نگریستی 

 و خدا را شکر کردی

 هم اکنون تنها مانده ام بی تو

 از من فقط و فقط بیشه ای بی آب وعلف مانده است 

 بارانی از چشمان ابری ام می بارد و گونه هایم را سیراب می کند

 تنها به سوی تو می آیم

 دلتنگم

 در انتظار جرقه ای هستم

 جرقه ای که می تواند آتش فاصله ها را کم کند

 و مرا به یگانه معشوقم برساند

 ترنم و طراوت نیلوفر تو را به یاد من می آورد

 به سوی تو می آیم

 

.:. سلام .:.

 سلام

 

سلامی به وسعت دریا

 به وسعت تمام غم هایی که در دلم قرار داشت

 به وسعت نگاهت که بوسیله آن تمامشان را زدودی

 سلامی به قشنگی شکلات

 سلامی به اندازه غم عاشق

 سلامی به زیبایی معشوق

 سلامی به شور عاشق 

 سلامی به مجنون

 سلامی به لیلی 

 سلامی به زیبایی مهربانی

 همه ی سلامهایم را تقدیمت می کنم به تو که

 مهربانی

 عاشقی

 مجنونی

 شکلاتی

 و افسونگر

 که میتوانی با نگاه زیبایت غم هایم را ببری به اعماق دریا و در

 صندوقچه فراموشی بیاندازی . نیازی به قفل و کلید نیست .

 قفل و کلید یعنی نگاهت

 قفل و کلید یعنی معجزه

 ومعجزه یعنی چشمانت 

:: زندگی ::

 
زندگی
 
عشق واژه ایست که به زندگی جان می بخشد وآن را معطر می سازد
 
عطری به زیبایی سرسبزی برگ گل به زیبایی عطر خوشبو گل
 
به زیبایی در کنار تو بودن به زیبایی زنده ماندن به زیبایی زندگی کردن
 
و ماندن و بودن زندگی زیباست اگر به آن زیبا نگریست و به آن لبخند
 
زد خندید و با او رفیق شد باید خود را به گذرش سپرد زندگی زیباست
 
ای زیبا بین ای که تمام وجودت مملو از زیبایی و پاکیست
 
تو را دوست دارم تو را به اندازه پاکی گل ها دوست دارم
 
زیباست دوست داشتن  زیباست زندگی
 
لطافت گل را می بینی  طراوت و سر سبزی برگ گل را می بینی
 
زیباست
 
زندگی زیباست  آری نگرش تو به زندگی مهم است زندگی زیباست
 
نگرش تو به زندگی زیباست
 
چیزهای زیبای زیادی در این دنیا به چشم می خورد
 
ولی زیباتر از آن آن گیتی ایست که برای همیشه به آن کوچ می کنیم

خاطره { تنهای تنها }

 
خاطره

تنهای تنها
 
در جاده ی عشق قدم می زنم
 
بدون هیچ همسفری
 
دلم با اوست
 
و او از بیکران آسمانها مرا می نگرد
 
کمکم می کند ...
 
من تنهای تنهام
 
خاطراتم را جستجو می کنم
 
لحظه شیرینی نمی یابم
 
گذشت ثانیه ها را متوجه نمی شوم
 
انتهای جاده که فصل خزان است را می بینم
 
قدم هایم تند تر می شود
 
می خوام خود را به آن نیمکت شکسته که امیدی به فردایش ندارد
 
برسانم
 
واندی در جلوی آن درخت فرسوده و کهن بنشینم
 
آینده ها و فرداها را بدون تو تصور می کنم
 
اشک چشمم روان است ...
 
و به گوشه لب می خورد و به مصیر بی انتهایی خود پایان
 
 می دهد
 
کسی را می طلبم که در کنارم بنشیند
 
و به دردهای این دل گوش جان فرا دهد
 
ودست نوازش روی سرم بکشد
 
با این کار آرام می شوم
 
نگاهی به اطراف و غمی دوباره در ذهنم تداعی می شود
 
تکه برگی را جلوی پایم افتاده بر می دارم و می بوسم
 
او هم دلش همانند من پر از خون است!
 
که چرا از روی درخت روی زمین افتاده ؟
 
نسیمی می وزد و مرا با خود به عالم رویا می برد
رویای سیاه بدون تو
 
من باید بپذیرم که تو از این دنیا رفتی
 
و به سرای باقی کوچ کرده ی
 
هم اکنون تو را به دست سرد فراموشی می سپارم ...

:..شـهـر چـشـمـات..:

شهر چشمات
 
هنگامی که سرت را بر می گردانی و نگاهم می کنی احساسی دارم که
 
توان بیان آن را ندارم و قلم در دستم حرکتی ندارد و نمی توانم آن را بر
 
تن سفید کاغذ نمایان کنم طوری نگاهت در نگاهم گره می خورد که
 
گویی گذشت زمان را متوجه نمی شوم .این گره زمانی باز می شود که
 
چیز دیگری را می نگری به خود می آیم و متوجه می شوم که ساعتی
 
در شهر چشمات مشغول خرید مجسمه های love بوده ام . دوستت دارم 
 
قدر سختی سنگها – آبی آسمان ها – و ستاره های آن

؟! مجهول ؟!

 
قطره 
 
قطره خونم 
 
تو وجودم  داره
 
تبدیل می شه به مروارید تو چشمام  
 
سرم مثله یک جسم سنگین می مونه 
 
فکر می کنم سنگین تر از اون تو دنیا پیدا نمی شه
 
تو دنیایی که هیچکس هیچکس هیچکس
 
نمی خواد باور کنه که مقصره
 
همه در این دنیا سعی و تلاششان  اینکه دیگران رو مقصر بدونن
 
و یا اینکه دلیل و بهانه های کاذب و باور نکردنی بیارن
 
دستهای سردمو روی پیشونی گرمم می زارم 
 
اما درد سرم خیلی بیشتر می شه 
 
وقتی رو پاهای یخم می زارم
 
خوبه ...
 
گرمای نسبتا مطلوبیه 
 
دور و اطرافم سفید شده 
 
انگار برف اومده
 
البته یک برف مجازی
 
دستمال های خرد شده را اطرافم می بینم 
 
غمم بیشتر می شه 
 
دیگه تو بدنم خونی نمونده که تبدیل بشه  به یه مروارید دیگه 
 
یه چیزی واسم مجهوله... 
 
اما نمیدونم چرا تقسیم بر معلوم نمی شه
 
اما اگر این معادله حل بشه  تبدیل می شه به یک نکته شیرین
 
مثله قهوه
 
که اونم مرگه ... 

:. وصــلــه .:

 
وصله
 
میشه چشماتو نبندی و تو عمق چشمام نگاه کنی و ببینی رنگ چشمام
 
عین رنگ همون شکلات که طعم قهوه سوخته رو داشت .
 
تلخی رو تو کامم احساس می کردم اما چون اون و از تو هدیه گرفته
 
بودم برام شیرین تر از هرچی عسل تو دنیا بود .
 
تلخ بود
 
اما وقتی تو چشمای نازت نگاه می کردم و می خوردمش شیرین
 می شد .
 
نگاهتو به نگاهم وصله بزن چون زنده می شوم دوباره  میمیرم
 
میشوم
 
شاد از اون نگاه عجیبت
 
 

.:. آتش .:.

 
آتش
 
هرکس در این دنیای فانی ارزش اشک های تو را ندارد
 
گریه را به آن کسی هدیه کن که برایش جان می دهی
 
نگاه کردن در خورشید چشمانت طوری صورتم را می سوزاند که اشک
 
را به چشمانم هدیه می دهد 
 
زیباست تو را دوست  داشتن
 
زیباست جان دادن برای معشوق
 
نگریستن به تو زیباست
 
شیرین است اندازه یک شکلات قهوه ای همان شکلاتی که به یادگار در
 
دهانم نهادی و دیگری را در دستم گذاشتی
 
طعم تلخی داشت
 
تلخ تر از آن جدایی از تو بود 
 
تلخ تر از آن این بود که لب ساحل تنها نشسته بودم در یاد تو 
 
در یاد آن روزهای طلایی
 
مبدل به آتش شد
 
در یاد روزهای بارانی شهریور
 
سال ها می گذرد
 
چهارشنبه سوری ها می آید
 
باز هم آتش بازی
 
زیباست آتش
 
سوختن هیزم در میان آتش همانند سوختن دل من بود در میان آتش
 
نگاهت ودر میان شعله چشمانت
 
ذوب می شدم و قطره قطره در زمین فرو می رفتم
 
همانند گریستن برف ها 
 
همانند زیبایی دی
 
برفی یخی و سردی 
 
ساحل چشمانت رنگ زیبایش را از دست داده است  و جایش را برای
 
همیشه به خاکستر خاطره ها سپرد .